زنده‌بودن غمگینم می‌کنه. امروز خانم بیکر تو چندتا جمله کل زندگیش رو خلاصه کرد، تهشم با بغض از پیش من و داینا رفت. ازم تشکر کرد که کمکش کردم. از سختیای کارش گفت، اما با قدرت حرف زد.
وقتی رفت نتونستم گریه‌مو کنترل کنم. اون زن قدرتمندیه و من؟ نه، نیستم.
من سختیایی که اون و میلیون‌ها نفر دیگه کشیدن رو تجربه نکردم. من دائم از شرایط شکایت داشتم. اما میدونی آرزوم چیه؟ دلم میخواد مفید باشم، دلم میخواد فدا شم، حتی اگر شده برای یه‌نفر.
میخوام زنده‌بودنم فایده داشته باشه. حتی اگر مثل خانم بیکر مجبور باشم زمین رو بسابم. حتی اگر قراره مثل آقای فیلچ روی زمین نمک و شن بپاشم تا یه‌نفر با خیال راحت از رو یخ رد شه.
امروز خانم کیسی رو ناراحت کردم، مثل هفته‌های پیش. با کتاب‌‌خوندن سر کلاس مشکل داره. اما به ته کلاس نگاه می‌کنه و میگه کتاب نخونین، تا آبروم رو نبره شاید. تهشم میخنده و از دلش بیرون میره. سادگیش، لهجه‌ قشنگش، و مهربونیش رو دوست دارم. ولی از حق نگذریم اذیت‌کردنش خوبه، مثل وقتایی که مامان و مامانبزرگم رو از قصد حرص می‌دم.
امروز یکی از بچه‌ها سعی کرد توهین کنه، و بعد با تعجب گفت ناراحت نمیشین؟ خیلی‌وقته فقط افرادی که دوستشون دارم می‌تونن ناراحتم کنن. معلومه که از دست تو ناراحت نمیشم. روزی صدتا از این حرفا از همه بچه‌ها می‌شنوم، و می‌خندم. چون اگر یه‌دسته از آدما باشن که ازشون توقعی نداشته باشم همسنامن.
یکی از بچه‌ها هم شروع کرد به فحش‌دادن توی راهرو. خانم فلانته از دور دید و با یه حالت رضایت به دختره خندید. چرا از من بدش میاد؟ چرا دخترش باید هم‌کلاسیم باشه؟ تمام تلاشمو برای دوست‌داشتن‌شون کردم، اما تنها چیزی که درجواب دیدم تلاش برای انداختنم بود.
خانم وارنر برای بار سوم شماره‌م رو گرفت، و بالاخره پیام داد.
همین. فعلا از زنده‌بودنم ناامیدم. وقتی حضورم به کسی کمک نمی‌کنه چرا هستم؟

-امروز زنگ عربی داشتم قایق درست می‌کردم و با انگشتام نگهشون می‌داشتم. یهو دیدم همه‌‌شون زل زدن به من و با ترحم نگاهم می‌کنن. این منم که باید با ترحم نگاهشون کنم چون از درست‌کردن قایق کاغذی لذت نمی‌برن.

 

اینا گلدونای دفتر خانم ردمونده. تنها انگیزه‌ی زنده‌موندنم شاید هرهفته آب‌دادن به اینا باشه. 

-خدایا حال شجریان رو خوب کن.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها